معنی درس نگارش

حل جدول

درس نگارش

انشا


نگارش

تحریر، نوشتن، کتابت، ثبت، تالیف

فرهنگ فارسی هوشیار

نگارش

(اسم) نقش، تحریر: یرلیغ بر عهده جمیع حکام. . . صادر گردید تا ارباب تقاویم را از نگارش خرافات قدیم قدغن کنند. . . یا آیین نگارش. طریقه نوشتن (نامه ها داستانها کتابها در موضوعات مختلف) شیوه انشا ء. یا اداره نگارش. اداره مطبوعات (در بعض وزارتخانه ها) .

لغت نامه دهخدا

نگارش

نگارش. [ن ِ رِ] (اِمص، اِ) نگاشتن. (آنندراج). اسم و حاصل مصدر از نگاشتن. (یادداشت مؤلف). نقش کردن. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). || تحریر. نوشتن. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). || انشاء. (یادداشت مؤلف). || نقش و نگار. (آنندراج) (ناظم الاطباء). || رسم. (ناظم الاطباء). نقاشی. (یادداشت مؤلف). || تصویر. (یادداشت مؤلف). || خط. تحریر. نوشته. (ناظم الاطباء). دستخط. (یادداشت مؤلف).
- اداره ٔ نگارش، انطباعات. (لغات فرهنگستان). اداره ٔ مطبوعات در بعضی وزارت خانه ها. (از فرهنگ فارسی معین).


درس

درس. [دَ] (ع اِ) سبق و چیزی که معلم به شاگرد می آموزاند خواه از روی کتاب باشد و یا از خارج. (ناظم الاطباء). موضوعی که معلم به شاگرد آموزد. خواندن کتاب، به لفظ گفتن و دادن و گرفتن و کردن و خواندن مستعمل است. (غیاث اللغات) (آنندراج):
در درس دعوت از پی هارونی درش
پیرانه سر فلک به دبستان نو نشست.
خاقانی.
بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی
می خواند دوش درس مقامات معنوی.
حافظ.
درس ادیب اگر بود زمزمه ٔ محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را.
نظیری نیشابوری (دیوان ص 26).
- از بر بودن درس خود، بیدار و هوشیار کار خود بودن: فلان درسش از برش است، درسش را روان است. می داند چگونه درس خود را پس بدهد. (فرهنگ عوام).
- درس داشتن، تدریس کردن. مجلس درس بپا داشتن: بی اجری و مشاهره درس ادب و علم دارد [بوحنیفه]. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 277).
- درس روان، به اصطلاح معلمان درس را گویند که متعلمان را در اوایل سال دهند پیش از آنکه استعدادمعنی فهمی را بهم رسد. (آنندراج):
ندارد حاجت درس روانی چشم بالایت
برآ از مکتب ای ماه و سواد شهر روشن کن.
معز فطرت (از آنندراج).
- درس کردن، علم آموختن:
در پیش ردان شرع کن درس
از پیش نهاد گمرهان ترس.
خاقانی (از آنندراج).
- درس و بحث، خواندن و بحث کردن.
- همدرس، که با هم علم خوانی کنند. که با هم به مکتب درس خوانند:
ارسطو که همدرس شهزاده بود
به خدمتگری دل بدو داده بود.
نظامی.
هنرپیشه فرزند استاد او
که همدرس او بود و همزاد او.
نظامی.
رجوع به همدرس در ردیف خود شود.
|| هر بخش از کتاب یا رساله که در هر جلسه آموخته شود. || تحصیل. (ناظم الاطباء). دانش آموزی. آموزش. || پند. (ناظم الاطباء).

درس. [دَ] (ع اِ) سبق. (منتهی الارب). قسمتی از آنچه درس داده شود. (از اقرب الموارد). || راه پنهانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، دُروس. (اقرب الموارد). || گر شتر. (منتهی الارب). آثار جرب در شتر. (ناظم الاطباء). اولین آثار جرب. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). || دم شتر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دِرْس. و رجوع به دِرس شود. || جامه ٔ کهنه و پوسیده. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). دِرْس. و رجوع به دِرس شود. || أکل و خوردن سخت. (از ذیل اقرب الموارد از لسان).

عربی به فارسی

درس

درس , درس دادن به , تدریس کردن

ترکی به فارسی

درس

درس

فارسی به عربی

درس

درس، محاضره

مترادف و متضاد زبان فارسی

نگارش

تحریر، کتابت، نگاشتن، نوشتن، ثبت، تالیف

فارسی به ایتالیایی

نگارش

ortografia

prosa

scritta

فرهنگ معین

نگارش

(ن ر) (اِمص.) نوشتن.

فرهنگ عمید

نگارش

نوشتن،

معادل ابجد

درس نگارش

835

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری